صدای گام های تو ضربان زندگی من است با من راه بیا هنوز تشنه ی زنده بودنم

۱۷ مطلب با موضوع «شعر عاشقانه» ثبت شده است

زیباترین قلب ...


 69fgbraqdl9lpeynlld.jpg

 

 

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و

 ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعیت زیاد جمع شدند.

 قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده

بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی

 زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند.

 مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و

 گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست.

 مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب

 او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود.

 قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و

 تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و

 آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند

 برای همین  گوشه‌هایی دندانه دندانه درآن دیده می‌شد.

 در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت

که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر

 مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند

 که زیباترین قلب را دارد؟

مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت

 تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من

 مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم

به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم.

هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام،

  من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام.

 گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که

 به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛

 اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه

 در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور

 عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها  بخشی از قلبم

 را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان

 را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند.

 گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام.

 امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند

 و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش

 بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست؟

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد،

در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد

 به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و

 سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای

 لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت

و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب

 پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود،

 اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق

از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود...

 

 


تشکر از همراهیتان امید وارم از این پست خوشتان آمده باشد

 مصطفی  مدیر سایت

(¯`v´¯)
`*.¸.*´ ?
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)?
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•.
(¯`v´¯)
.`·.¸.·´ ?
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸.·´ .·´ ¸

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa

داستانی عاشقانه

 

توی کلاس درس تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود .

 

 

او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم .

 

 

میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد.

 

 

یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من

 

 

و گفت: داداشی و زد زیر گریه...

 

 

من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه

 

 

ولی اون توجه نمیکرد...

 

 

جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد .

 

 

او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم.

 

 

 

 

توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود.

 

 

 

 

 

 

خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:

 

 

 

 

 

داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه

 

 

 

 

ولی اون توجه نمیکرد...........................................................

 

الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود...

 

 

 

 

داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد

 

 

 

 

 

 

 

(( من نمیخواستم تو داداشی من باشی ... میخواستم عشقت مال من باشه

ولی تو توجه نمیکردی....)) 




تشکر از همراهیتان امید وارم از این پست خوشتان آمده باشد

 مصطفی  مدیر سایت

(¯`v´¯)
`*.¸.*´ ?
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)?
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•.
(¯`v´¯)
.`·.¸.·´ ?
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸.·´ .·´ ¸
موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa

نسیـــم وصـــــــــــــــال و نسیــــــــــــــــــــــم عـــــــــــــاشقی...

برای دوست داشتنت

 



محتاج دیدنت نیستم



اگر چه نگاهت آرامم می کند

 

 

 



محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

 

 

 

 

 



محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

 



شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است

 

!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم 

دوست دارم بدانی ،

 



حتی اگر کنارم نباشی

 

 

 


باز هم ،

 



نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم ... 

به تو تکیه می کنم


 

 

 

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم،

 

 

 

 

 

 

 

هر جا که باشی!......

 

 

 

 

 

تشکر از همراهیتان امید وارم از این پست خوشتان آمده باشد

 مصطفی  مدیر سایت

(¯`v´¯)
`*.¸.*´ ?
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)?
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•.
(¯`v´¯)
.`·.¸.·´ ?
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸.·´ .·´ ¸
موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa