صدای گام های تو ضربان زندگی من است با من راه بیا هنوز تشنه ی زنده بودنم

۲۰ مطلب با موضوع «داستان عاشقانه» ثبت شده است

حرف زیاد از ته قلبم

 

ترکم مکن

حتی برای یک روز

زان رو که به انتظار

ایستگاهی متروک خواهم بود

خالی از قطار .

 

ترکم مکن

حتی برای ساعتی

که دلتنگی چون بارانی

به آوارم فرو خواهد ریخت

و غبار

چون هاله ای.

جای پایت به شنها امیدم می دهد

و مژگانت آرامشم.

 

عزیزترین !

ترکم مکن حتی برای ثانیه ای .

 

وقتی تو نیستی

سرگردان سرگشته این سوال مداومم

که باز خواهی گشت آیا؟

 

ساده است بهره جویی از انسانی

 

 

 

 

 

دوست داشتنش

 

 

بی احساس عشقی

 

 

 

 

 

او را به خود نهادن و گفتن که دیگر نمی شناسمش 

 




 

«قطار می‌رود

 

 

 

تو می‌روی

 

 

 

تمام ایستگاه می‌رود

 

 

 

و من چقدر ساده‌ام

 

 

 

 

که سال‌های سال

 

 

 

در انتظار تو

 

 

 

کنار این قطار رفته ایستاده‌ام

 

 

 

و همچنان

 

 

 

به نرده‌های ایستگاه رفته

 

 

 

تکیه داده‌ام!»

 

 



مرا ببوس !

بدان که بی قلب نخواهم رفت. با عشق تو با کس دیگر زندگی نخواهم کرد.

 

دوست دارم آن هیچ کسی باشم که نامه هایت را برایش می نویسی و

 

ای کاش آن هیچ کس اجازه خواندن نامه هایت را داشته باشد

 

تو به من آموختی که عشق با عشقبازی متفاوت است. عشق دست خود آدم

 

نیست. بی خبر و بی اراده می آید. اما عشقبازی دست خود آدم است من از

 

آنچه دست ساز آدمی است بدم می آید. عشق مرا چنان بزرگوار کرده که

 

نمی توانم راضی باشم، مثل دیگران در بستر معشوقم بخوابم .

 

من و عشقم یک وجودیم. ما در هم می خوابیم . دلم برای آنهایی می سوزد که

 

پایبند عشقهایی هستند که با عشقبازی اثبات می شود. من عشق را یافته ام،

 

معشوق بهانه است . اگر تا هفته دیگر طاقت نیاوردم به خانه ات می آیم...

 

زین پس به یاد او به خواب می روم، خواب او را می بینم و با یاد او از خواب

 

بر می خیزم . نه من، که دو گلدان این اتاق، به یاد او گل خواهند داد .

 

و یاس های سفید بوی او را در فضا منتشر می کنند . نور روشنی او را گسترش

 

خواهد داد. و سکوت سنگین این اتاق ، سکوت او را فریاد می کند.

 

رفت و نمی دانست که بی او ، برای بوییدن یک گل، برای خواندن یک شعر،

 

 

 

 

برای شنیدن یک آواز و برای شلیک یک گلوله چقدر تنها ماندم .

 

 




موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa

عاشقی از ته قلب

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

 

 

 

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

 

 

 

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

 

 

 

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

 

 

 

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

 

 

 

آری با تو هستم ...!

 

 

 

با تویی که از کنارم گذشتی...

 

 

 

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

 

 

 

 

 

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

 

 


ولی

دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب

 

 

گفتمش بی تو چه باید کرد؟            عکس رخساره ی ماهش را داد

 

 

گفتمش همدم شب هایم کو؟             تاری از زلف سیاهش را داد

 

 

 

وقت رفتن همه را می بوسید           به من از دور نگاهش را داد

 

 

یادگاری به همه داد و                  به من انتظار سر راهش را داد

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa

عاشقانه و پند آموز


پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.

 

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

 

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

 

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

 

شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"

 

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

 

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

 

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

 

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

 

 

 

تشکر از همراهیتان امید وارم از این پست خوشتان آمده باشد

 مصطفی  مدیر سایت

(¯`v´¯)
`*.¸.*´ ?
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)?
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•.
(¯`v´¯)
.`·.¸.·´ ?
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸.·´ .·´ ¸

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
Mostafa